محل تبلیغات شما



بسمه تعالی       

معاونت محترم ریاست جمهوری در امور بانوان سرکار خانم ابتکار    سلام و احترام

ای آدمها
ای آدمها که بر ساحل نشسته،شاد و خندانید 
چندنفر با یک طناب!
نوبتی از شهر و ایلم،دارند میسپارند جان
چندنفر با "چوبه ی دار"،دست و پای دائم میزنند.
بی هیچ مقدمه ای می نالم از یک درد که چندسالیست مردمان شهرم را آزار میدهد و هرماه به ایلم سر میزند تا خانواده ای را در سایه ی ننگین خود به زانویِ غم بکشاند 
دردم نالیدن از بیکاری جوانان شهرم نیست که حوالی ذهنشان چی میگذرد و شهرم هم آلاچیق زمان نیست که "سلبریتی ها روی شانه اش" سلفی میگیرن
دردم جهاز دَم بختیها نیست که پدرانشان اندوه دامادی دارند و شهرم سکوی کِشتیهای نفتی نیست که احتکار را برایم معنی کند
دردم کودکان کاری نیست که مادرانشان برایشان اسپند دود کنند و شهرم ورزشگاه آزادی نیست که بانوان برای ورودش قدغن میگردند
دردم اعتیاد،دود،شیشه و لاتاری نیست که تقاضای کمپ کنم و شهرم تاریخ گمشده ای نیست که جغرافیایش ناپیدا باشد
دردم گران شدن کیسه ی برنج نیست که سخت فرزندان ایلم را مآیوس کرد و شهرم افسانه ی فردوسی و ضحاک نیست که ماهیتش بی هیچ باشد
دردم مستمری نیست،شیر خشک نوزادم نیست،طلاق نیست،بهداشت نیست،جاده نیست،آبِ تلخ شهرم هم نیست، آریدردم مدرسه هم نیست و شهرم زاغه،کوپه و حتی کوره ی کاوه آهنگر نیست
دردم فراتر از این نیستیها و بالاتر از سکوتهای پرمعناست و شهرم پیداتر از این مجهولات
دردم "ضجه های مادرانیست" که گیسوان بریده ی خود را انگار پنبه ی درگوشی کردن برای کسانیکه دردهایشان را  نمیخواهند بشنوند و فریادهایشان را بی هیچ میگذارند )از درد سخن گفتن و از درد شنیدن هست )
دردم "ناله های مردان ایلم" هست که با دستان پینه بسته بر سر میزنند و از مرگ فرزندانشان به اغما میروند؛آری "شهرم نشانی من است و ایلم شناسنامه ی من"
شهرم که حوالی آبادیهایش هر ماه صفیرِ گلوله های برنوش و ناله های مادرانش نه گوشی را کر و نه کسی را از خوابِ خوش بیدار میکند،نه سکوی عیش و نوش کسی را میلرزاند و نه سلفی هایِ آنتالیا را برای کسی برفکی میکند و فقط درد میماند برای ما و طنابِ سُرخینی که دست به دست میشود و نقشه ی کابوس واری میگردد برای نوجوانی دیگر
"شهر من دیشموک و درد من "خودکشیِ" نوجوانان ایلم" ( سن 14تا20)
شهری حوالیِ همین معضلات و غروبی ترین نقطه ی این زمانه با بیش از بیست هزار نفر و با دردی بالاتر از مرگ و سنگین تر از شکستنِ نفسها
"خودکشی" واژه ی بیرحمی است که چند سالی است بر سر شهر ما (دیشموک) سایه انداخته و یک آسیب اجتماعیِ بزرگی قلمداد می شود و نوجوانان این دیار را می بلعد و چندصباحی نزدیک است که دیگر مقیم شهرمان شد و مَشقی هست به اجبار که به فرزندانِ ایلم یاد میدهد و کام تلخ را به این شهر هدیه میکند.خودکشی تبدیل شد به معضل اول این شهر که دلبندهای خانواده ها جلوی چشمانشان به نوبت یکی پس از دیگری پرپر میشود و تاولِ چرکینی شده که هرروز بزرگتر و اگر مداوا نشود بسیار واگیردارتر خواهد شد
فراغتِ فرزندان شهرم نه سونا و جکوزیست و نه پریدن از کلاس موسیقی و نقاشی به کلاسهای زبان است بلکه صفا و صمیمیتی ست که کنار خانواده دارند و معنای قشنگ " با هم بودن" را یاد میگیرند اما چه دردیست که در اوج صمیمیت،بیرحمانه و دردمندانه گوششان را برای شنیدن صدای مرگ آماده میکند چه چیزی پشت این مهربانیها پنهان است،این چه ویروسی است که هر ماه به این شهر می آید و چه چیزی میتواند این پدیده ی شوم را به این شهر هل دهد.
آیا میدانید دیروز دختر 14 ساله ای در این شهر به کام خودکشی رفت
آیا میدانید که هفته ی پیش زن جوانی طعمه ی این پدیده نحس شد
آیا میدانید ماه مبارک رمضان 2دختر 16ساله به فاصله ی 3روز خودکشی کردند 
آیا میدانید 2ماه پیش زن جوانی با داشتن فرزندان خردسال به باد کبریت و نفت رفت
آیا میدانید 2نفر دانش آموز 14ساله چندماه پیش قربانی این مسیر شدند
آیاهای بسیاری هست و سوالهای بی جوابی که چند وقتیس بغض شدن برایم ولی کسی پاسخگوی رنجهایمان نیست؛آیا این درد قابل درمان نیست.
آیا دلتان به حال مادران زجر کشیده ی این شهر که بجای عروس و داماد کردن فرزندان خود یک عمر رخت مشکی برایشان می پوشند،نمی سوزد
آیا این درد مهمتر از دغدغه ی "آموختن الفبا" و سواد به ن 60ساله و ورودشان به ورزشگاهها نیست
آیا این درد سنگینتر از تریبونهای ساعتی و پیداکردن عاملین قتل یک اجنبی نیست
آیا تسلیت گفتن،تسکین زخمهای مادران این ایل میشود یا فرزندی برای خانواده ای میشود
همه چیز قابل تآمل و قابل حل میباشد و با واژه های تعزیت و دست روی دست گذاشتن هیچ چیز درست نمی شود و هیچ فرزندی به آغوش مادرش برنمیگردد،اما میشود با هم اندیشی و همفکری و ارائه ی برنامه های بنیادی از 0تا100 موضوع و حتی آموزش بعضی مسائل و نحوه درست و صحیح آن زمینه های جلوگیری از قربانی شدن نفر بعدی کرد
میشود با دستورالعملهای جامع و مشاوره ای هم در مدارس و هم برای خانواده ها با دعوت کردن از مشاورین،اساتید و روانشناسان خبره و کاربلد از واردشدن دیگران به این مسلخگاه و دست زدن به این اقدام ممانعت کرد
میتوان با تشکیل جلسات مشاوره ای و گفتگو با خانواده ها در قالب این موضوعات و همچنین مسائل مربوط به این بحث در چارچوب ریشه یابی، پیشگیری و درمان اظهارنظر کرد و جزئیات این مشکل را بررسی کرد
آری.درخواست من این است که به صورت عمیق به این آسیب و بحران نگاه کرد و با دست به دست هم دادن بطور اساسی ریشه یابی کرد 
اولآ: سرنخهای ورود این پدیده را به این شهر و بخش شناخت که همت و همکاریِ گسترده ای را اعم از سازمان بهزیستی،وزارت بهداشت،وزارت آموزش و پرورش،معاونت ریاست جمهوری در امور بانوان و ن ، مشاوره خانواده ها و دانشگاهها میطلبد
دومآ: ایجاد یک برنامه ریزی کامل با محوریت این موضوع و مبتنی بر ارائه ی راه حل توسط هریک از نهادهای مرتبط در این زمینه از حیث بنیادی و عملی
سومآ: فراهم ساختن ساختارهای اصولی جهت پیشگیری و حتی درمان
چهارمآ: پیاده سازی نظرات و راه حلها در قالب آموزش در مدارس،خوابگاهها و مکانهای عمومی توسط اساتید و مشاورین و دعوت از خانواده ها و تشکیل جلسات و کلاسهای آموزشی در قالب گفتگو به وسیله خانه بهداشت و درمانگاهها

خواهش و تقاضا داریم جنابعالی بعنوان یکی از رسمی ترین نهادهای مرتبط با این معضل و بحران اقدامات و تلاشهایی را جهت محقق ساختن یک برنامه مدون و تشکیل یک تیم کاریِ پیگیر،مبذول و برای تشریک مساعی با نهادهای ذیربط کشوری،منطقه ای و استانی مبنی بر پیشگیری و یا به حداقل رسانیدن این آسیب در این شهر اهتمام ورزید.

متعاقبآ درخواست و توقع داریم از این نهاد و متولیان امر که با جدیت و ترحم به این قضیه ورود کنند و حال مادران این شهر را دریابند و پیشگیری را مقدم بشمارند از اغماض و فرداهای چه کنم

" منتظر اقدام و حضورتان خواهیم بود"

امیدواریم که دیگر شاهد تکرار این واقعه ی منحوس در هیچ جای کشورمان نباشیم

سپاس  
طاهر پوریانی نیا

 


شعــــر مــن     ایــــل مـــن

عمــر رفت و سـه نسـل از مـن و تـو میگــذرد
من میـروم و مـا، میـرویم از پهنـه ی این خــاڪ 
آب رفت و پـدر رفت و "تفـنگی" که به ماها داد
نسـل بر نسـل ایام خاطــره ای خواهــــــــــد مـاند
خانـه ای ماند از آنها که با چوبـه و گِـل
خشت بر خشت نهادند و پر از آیــه یِ دل
یـاددادن و بســـی بذرِ صفــا مـی ڪاشتــــن
هر رسم و سیــاقی که همـه مـی خواستـــن
آب شـد همان " بـــرف " ڪه ما را جمـع می ڪـــرد
یـخ شد بازی " هفت سنـگ " ڪه مرا گرم می ڪـرد
سنگ شد " آدمِ برفـی " ڪه مـن و تـو ســـاختیـم
گویـا، ڪه با "قایقِ سهرابِ زمان" دَم مـی ڪـرد
بازیِ " کِـل کِـله برد " و قـدم مــرد یه ایــــــل
ڪـه شب سـردِ زمستــان بـرام تعــریف شد
رفت از خـاطرمان اون قــصه ی " مـاه تی تی "
که لالایـیِ گهــواره برام "چــله یِ" هر شب می ڪرد
راستی ڪه " قنــدیل " لبِ مَشک یه مـادر بـزرگ
اشکیست ڪه سرِ سنگ مـزارش شمـع می ڪرد
سـرد شد قصه و داستـان و نشست شـب و روز
رفت آن زنِ فــامیل ڪه برات تـب می ڪـرد
عاقبـت تیشـــه ی امثـــال مــن و تـــو شڪــــست
خـانه ای را ڪه " دو سـی سال" از عمـرش گذشت
دور شـد عـاطفه از مـا و شکست ڪاسـه یِ من
ڪه یه عــامو و یه همـسایه ازش آب می خــورد
خــاک ماند و مـزارِ دو سه نسـل از مـن و تــو
پس ڪیست ڪه هـی یـاد کند این نــام پـدر را
ڪیست ڪه با خشت و گِلِ خـانه ی اجـــدادی
با بـانگ ســحر سـجده کند خــــاڪِ پـــدر را

" سـاحـل"      سـراینــده : طاهر پوریانی


روستای من "الفبا" را به من یاد دادی ولی جغرافیای وجودت را دوربینهای سه بعدی نشان می دهد.صفا و صمیمت را از تو یاد گرفتم ولی تاریخ گمشدن لحظه ها را به رخ میکشد.راه مدرسه را تو بهم آموختی ولی اقتصاد فاصله های تکراری را به تصویر مینشاند

روستای من هر چند صدای جیرجیرکهای شالیزاری نداری اما من سایه های باصفای درخت بلوطت را دوست دارم، هر چند صدای نهر و جویباری نداری اما علف های خشک و گندمزارهای تیرماهت را دوست دارم،هر چند گنجشگها هر صبح برای نبودن باغها صدا نمیکنند اما من آرامشت را دوست دارم

روستای من،تو با گذر تاریخ همپای من بزرگ شدی و از فانوس شبهای بارانیت خاطره ساختی و مشق های شبانه ی مرا خواندی و بازی های کودکانه را به منو همسالانم یاد دادی هرچند دیگر تکرار نمیشود اون "یالایالا بارانی هایی" که شبهای پاییز و زمستان کیسه را به کول جعفر میکردیم و با تق تق زدن دربهای خونه های گِلی از مادران مهربان دِه آرد و قند میگرفتیم و صدای "شاخ گاو چه تیزه      خدا بارون بریزه" طلب باران میکردیم،اما من بارانهای اردیبهشتت را دوست دارم و اون "بازی های محلی" در کنار دوستان، هر چند دیگر تکرار نمی شود آن آرامش و فوتبال بازی های"پرسپولیس و استقلال" بازی کردن با "سیروس و جواد و جعفر و علی و یعقوب و بختیار و سلمان و حافظ" اما من اون کری خوانی ها رو دوست داشتم، هرچند دیگر نیست آن ی های دور آتیش های سر جاده در هوای سرد پاییزت اما من صدای بانگ حسین حسین گفتنت را دوست دارم،هر چند دیگر نیست آن "برف بازی ها" و "آدم برفیهایِ" بالای مدرسه ات که همه با هم جمع میشدیم و ساعتها سرسره بازی میکردیم و موقع برگشت انگار یخ زده بودیم و عصر از برفهای پشت بوم خانه ها "آدم برفی"می ساختیم و آخرش مسابقه برف بازی با گلوله های برف بودچه شیرین بود در آن هوای سرد و یخبندان،درسته که نیست اما من صفای مردمان ایلت را دوست دارم، یادش بخیر نزدیک مهرماه که میشد و بوی ماه مهر و مدرسه و کتاب های نو چه شوقی داشت که کیف مدرسه مان را از گونی آردی درست کنیم و ببینیم مال کی بهتره و کتابهایمان را با پلاستیک و سوزن منگنه تزئین میکردیم و بزرگترها که تجربه دار بودن انجام میدادن و سلیقه هامون را به رخ همدیگه میکشیدیم و مدرسه ها که باز می شد صبحها هر کس که زودتر بیدار میشد می آمد و بقیه را بیدار میکرد و آماده میشدیم و با هم مسافت مدرسه را طی میکردیم و بعدازظهر با هم برمیگشتیم،دیگر تکرار نمیشود آن روزهای خوب،دیگر تکرار نمی شود آن کیف ها و آن مدادها و آن داستانهای کتاب ها.دیگر کمرنگ شد آن صفای با هم رفتن و با هم آمدنها و کمرنگ شد آن رنگ رفاقت هاهر چند که بعضی خاطره هایت برایم بغض شد و تداعی شدنشان سنگین هست برایم اما من صفا و آرامشت را دوست دارم

روستای من نامت حکایت از اجدادیِ ما دارد و خاطراتمان تداعی صداقت و سادگیِ بزرگانمان هست که سالها عاطفه را برروی نَمِد بافته از پشم گوسفندانشان بهمون آموختند و یاددادن که ریا و دغل کاری دروغی بزرگست که نمیشود با آن زندگی کرد و نمیشود با آن کسی را بدست آورد،آموخته ایم روزها سادگی را زیر سقف های گِلی که خاک دستان مهربان نسل ماها بود و فهمیدیم که گرگهای زمانه راه آبادی ما را هم بلد خواهند کرد

طاهر پوریانی نیا


با عنایت به اینکه بهمن ۹۶ زمینی به متراژ ۷۰۰متر توسط علیجان پوریانی مرد خیراندیش روستای دهگرو سفلی برای احداث و بنای مسجد صاحب امان در این روستا اهدا گردید و توسط امام جمعه محترم شهر دیشموک جناب اقای راوند و همچنین بخشدار محترم جناب اقای امیریان کلنگ احداث زده شد و به همت مردمان نیک اندیش و فداکار این روستا به صورت خودیاری از پی کنی و شناژ کف و خریداری میلگردهای ستون و نصب کردن خام آنها اقدامی شایسته صورت گرفت ولی باتوجه به وضعیت معیشتی و شرایط بیکاری و هزینه های سنگین ساخت و ساز امکان ادامه و پیوسته کارکردن و تکمیل میسر نشد و با گذشت ۲سال همچنان بلاتکلیف و نیمه کاره رها شده و باتوجه به نیاز مبرم روستا به مسجد،مردمان این روستا عاجزانه تقاضای کمک دارن که هر چه زودتر با عنایت به لطف خیرین عزیز و نهادهای وابسته کار ساخت و تکمیل این مکان الهی را انجام دهند.

منتظر اقدام شایسته و سخاوت شما عزایزان همیشه در صحنه هستیم

 

#طاهر پوریانی نیا# به نیابت از مردم شریف روستای دهگرو سفلی

ابزارک تصویر


آپلود عکس" />دهگرو.وجه تسمیه: دره گرو به معنای دره گود و جای پایین دست 

روستایی از توابع بخش دیشموک که تقریبآ در فاصله ۲۵ کیلومتری جنوب غربی شهر دیشموک واقع هست که از شمال با روستای لاوه پاتل و از جنوب با روستای سرغل و از شرق با  روستای دهگروه علیا(شهید پرواز) و از غرب با فاصله روستای درغک همسایه می باشد و نامش هم باتوجه به بیان وجه تسمیه برگرفته از دره و به زبان محلی و قدیمی تر دره گرو میباشد که ست الان پایین دستان روستای دهگرو علیا میباشد که طی چندین سال به قسمت هموارتر و دردسترس تر این آبادی ست گزیدند و تعدادشان رفته رفته بیشتر شد و بخاطر پایینتر بودن از لحاظ جغرافیایی به دهگرو سفلی نامیده شدن و از لحاظ قدمت هم تقریبا به بازه زمانی ۴۰تا۵۰سال میرسد.شکل و موقعیت جغرافی این روستا همانگونه که در تصاویر ماهواره ای معلوم هست و به با توجه به عبور جاده از وسط روستا یک روستای طولی میباشد جمعیت این روستا از ۳تیره(علیخان_محمدجعفر_مهمدمیسا) تشکیل میشود، ۱-تیره علیخان قسمت بالا دست روستا ست دارند و شاخه ای از طایفه آل مهمد میباشند و پیوند برادری با روستای دهگرو علیا و مورخانی به لحاظ تقسیمات قومی دارند که سردسیر آنها روستای مورخانی واقع در شمال دیشموک میباشد،۲-تیره محمدجعفری قسمت پایین دست روستا به لحاظ موقعیت مکانی می باشند که پیوند برادری با تیره محمد شفیع در روستای لاوه پاتل دارند و سردسیر آنها روستای بناری واقع در شمال دیشموک میباشد،۳-تیره مهمدمیسا به لحاظ موقعیت روستا در قسمت شرق و شمال شرق روستا ست دارند ولی از لحاظ تقسیمات ی روستا(شورا و دهیاری) یکی میباشند و پیوند برادری با تیره مهمدمیسا در روستای دهنو و سربیشه و کرنگ دارند که سردسیر آنها روستای کرنگ واقع در شمال دیشموک میباشد:شاید این سوال پیش آید که آیا تعصبات قومی و قبیله ای و تنش های ی حاکم این اجازه را میدهد که اهالی این روستا در کنار هم صاف و صادق زندگی کنند؟ خوشبختانه صفا و صمیمیت همسایگی رنگ تبعیض را کمرنگ میکند و مردم فهیم این روستا با شرکت در مراسمات،جشن و شادی،مسابقات ورزشی،سفرهای گردشگری،تعاون و همکاری و نشست و برخاست های همدیگر و همچنین با پیوندهای خویشاوندی که انجام میدهند بیشتر برادری و رسم رفاقت را ادا میکنند و همین هم باعث مودت میشود، با وجود زمینهای دیم و خشک شغل اکثر مردم این روستا،کشاورزی و دامداری میباشد و به علت نبود چراگاهها و مراتع،دامداران مجبورند که به مناطق گرمسیری کوچ کنند و کشاورزان هم باتوجه به فصلی بودن کار کشاورزی فصول دیگر را در شهرها برای تآمین هزینه های زندگی به کار می پردازند

وجود درختان بلوط استوار و بااصالتی که شاخص بارز زاگرس نشینها میباشد چهره ی روستای دهگرو سفلی را هم سبز جلوه می دهد  و هم استقامت و استواری را بیان میکند هر چند استفاده نادرست و بی رویه هم ولایتی های عزیز و همچنین دامداران و اهالی سراسر زاگرس جای بسی نگرانی ها را ایجاد میکند که تعداد و نسل آنها سال به سال کمتر میشود و طلای سبز را تبدیل به خاکستری سیاه میکند 

از نظر امکانات رفاهی و اولیه هرچند سالها را با زحمت و سختی های فراوان از روستای دهقاضی آب آشامیدنی تآمین میکردند ولی به برکت نظام مقدس جمهوری اسلامی آب آشامیدنی لوله کشی(هر چند که به ماه تآخیر در نوبت روستا میکشد)، برق،جاده آسفالته وو درحال حاضر هم به همت مردم خیراندیش روستا مسجدی در حال احداث میباشد

از نکات قابل توجه این روستا اعم از طولی بودن موقعیت روستا،آرامگاه و قبرستانهای این روستاست که با رعایت فاصله در ورودی و خروجی این روستا در کنار دست جاده میباشد.

از همه عزیزان و روستانشینان زاگرس به خصوص اهالی محترم روستای دهگرو عاجزانه درخواست دارم که در حفظ طبیعت کوشا باشند و درختان بلوط را بیرحمانه قطع نکنند و قدرشناس این نعمت الهی باشند

#طاهر پوریانی نیا#


" سردار " برایمان از جنگ بگو، از عشق و سربازِ وطن بگو، از صدای تیزِ موشکهای دشمن بگو، از قصه های مادران مدافعین حرم بگو
" سردار " برایمان از فرزندان آرمیده به خاک این سرزمین بگو، از شهامت، رشادت و حاج قاسم ها شدن بگو، از مرز، خمپاره و حال و هوایِ بغداد تا کرمان و کرمان تا راه بهشت بگو. 
" سردار " برایمان از پرواز کبوترای حرم بگو، از اروند،شلمچه، سوسنگرد و اربعین های حسینی بگو
" سردار " برایمان قصه شبگرد بگو، سربند یا زینب بگو، از صدایِ آهنگران و حال و هوای اون روزهای جبهه ها بگو
" سردار " از خودت بگو، از سلیمانی های دیگر بگو، درست از خودت بگو.
" سردار " شجاعت مثالِ توست که شبانه در میان آتش دشمن خیمه می زدی و به موشکهای جریکا آلارم میدادی
" شهامت " برازنده ی جسارت و رشادت توست که  برروی خاک حرم سجده می زدی و طهارت را یاد میدادی 
" بزرگی " واژه ایست که در نام تو میگنجد و نفسهای آسوده این خاک به نامتان شناسنامه شد تا هویت ایرانی را در مرزهای دنیا با شجاعت بشناسند
" سردار دلها " تو چه بودی که قلب میلیونها را به نگین انگشترت پیوند زدی
" سردار دلها " تو چه بودی که خیال آسوده مان را سالها به دست گرفتی و حافظ جان و خاک این میهن شده ای
" سردار دلها " تو چه بودی که صفحه تاریخ شدی و روزها همه از تو میگویند و بعدها می نویسیم که سکوت سردمان " غم ِ حاج قاسم " بود که غروب دلگیر جمعه را برایمان اول صبح نوشت تا بگوییم " مکن ای صبح طلوع "

راستی " تو چه بودی " 
راستی " حاج قاسم شدن " چه می خواهد؟

" حاج قاسم " قلم زدن از مرگ و عرض تسلیت گفتن برای کسی که " َعلم برافراشته ی " این میهن بود واقعا سنگین است و استوریهایی که خمیده شدن مرد استوار را نشان میدهد چنان زجرمان میدهد که فقط # انتقام سخت # کمی آراممان میکند،
اما.چقدر سخت شکست همان دلها و همان قصه های شیرینت و چقد سختتر شکست همان امیدهای آسوده و درسهای مردانگی چقدر سخت شکست بغضهایمان در " جمعه ی سیاهی دیگر " در " دیماهی خونین دیگر " تا ناباورانه بگوییم 
" خداحافظ کابوس دشمن " تو خیلی زود رفتی و خیلی ماموریتهای ناتمام بجا ماند اما صدها " سلیمانی های دیگر " بیدار شدند و راهت را ادامه خواهند داد و انتقامت را خواهند گرفت

 " خداحافظ مرد کاریزما "

ضمن عرض تبریک و تسلیت به مقام معظم رهبری و مردم ایران

" بقلم طاهر پوریانی نیا "


سالها میگذرد و باران که برای سیراب کردن زمین می بارید با شوق،قطره هایش را تماشا می کنیم، پائیز که می رسید صدای خش خش برگهایش آرام آرام بیدار میکند ابرهای خیسی را که نوید باران میدهند و زمستان را بی منت برای زنده کردن بهار آماده میکند.
رودخانه ها حرکت میکنند و صدای موج دلنشینش برای تصنیف بهاری بوی زلال و شفاف می دهد،رودخانه ای را که به تماشا نشستم ناخودآگاه گذرش را همچون مسیری آرام و منظم دیدم که این موجِ آهسته سنگریزه های درون آب را چنان با ملایمت به دوردست خود حمل میکرد و ماهیان ریزی که داشت در سکوت دنبال غذای خود میگردن و زیر صخره های کف رودخانه پناه میگیرند و شالیزارهای دَم دست آبادی را به ظرافت سیراب می کند تا مزرعه سبز ثمر دهد.
به وقت باران تند،گذر رودخانه چنان غرش و خروشی می گیرد که آبهای آرام و بی آزارش دیگر به ماهیان و قورباغه هایش مهربانی نمی دهند و صخره های حوالی مسیرش را هم در هم میکوبد و مسیری دورتر را طی می کند تا فاصله ها را بشکند و گذر به گذر را به تندی قدم بزند.
گذر رودخانه همچون گذر عمر درس گذشت میدهد و جریان و گذر را چه به آرامی و چه به تندی برقرار می داند و ما می بینیم و عبرت میگیریم که " آب رفته به جوی باز نمی گردد " و هر آنچه هست در گذر است.
گذر رودخانه درست مسیر تکراریست که هروز و هر ساعت و هر لحظه طی می شود و این راهی است که آبهایِ روان برای خودشان درست کردند و شب و روز و سرما و گرما نمی شناسند و هر آنچه هست گذر و گذر و گذر می باشد و این روند تکراری را برای رودخانه سپری میکند.
گذر رودخانه گذر اجباریست که آب صحنه های متفاوتی را برایش رقم می زند و در پهنه این خاک از زلالی تا سیلاب شدن نقش آفرینی میکند و عظمت گذرش را جولان می دهد.
گذر رودخانه مبنای رفتن و روان بودن آبهایست که بزرگی یک رودخانه را نشان می دهد و گذر را برایش معنی میکند و میدانیم که رودخانه عظمتش به همین آب است که هی میگذرد و ما فقط تماشا می کنیم.‌‌
" رودخانه گذر کردی و با عمر گذر کردی ولی من با همه عظمت و زلالی ازت متنفرم و بدبین چون خیلی از فرزندان این خاک را به کام خود کشاندی و عظمتت را بیش از اندازه نشان دادی .اما من بدبین از این غرور هستم.


" آدمی را آدمیت لازم است "
من می روم و او می رود و ما می رویم و می رویم به دوردستی از این مکان، می رویم به کوه و دشت و انتهای این مرز، می رویم تا دور شویم از ناملایمات و خستگی ها، اما تو هم هستی تو هم همراه ما هستی
سایه آدم آری چقدر شبیه خود آدم چقدر همراه و کنار آدم اصلا چقدر پیش آدم
سایه آدم یار و نزدیک آدم ولی چقدر دور ولی چقدر بیخیال و چقدر بی احساس، سایه آدم همون یار همیشگی همون که به هر کجا سفر کنیم همراه ما آماده می شود و پا به پای ما حرکت می کند و خودش را جدا نمی کند وقتی از راه رفتن خسته می شویم هم می نشیند و وقتی که می خوابیم هم می خوابد،عجیب است ولی هرگز با ما احساس همدردی نمی کند و به درددلهایمان گوش نمی دهد و اصلا نمی خواهد که حرفهایمان را گوش کند.
سایه آدم با نور جابجا می شود، کوچک و بزرگ و حتی پنهان میشود ولی هرگز هیچ نمی شود مگر اینکه در تاریکی مطلق،چون با نور معلوم می شود.
سایه آدم درست ادای ما رو در میاورد و وصله ی دنباله داریست که همیشه ما رو دنبال میکند غافل از آنکه خیس شود یا از سرما و گرما اذیت شود و یا با برخورد به زمین و صخره ها و دیوار دردی بگیرد و یا از خیالات واهی بترسد، او یار و همراه ماست اما ای کاش احساس شنیدن حرفهایمان را داشت،جان می داشت و برای گفتن ناگفته هایمان همراز بود و برای پاسخ دادن به تمام دردهایمان همدردی میکرد و ما را برای انتخاب مسیرهایمان کمک میکرد.
سایه آدم تکرار سایه ی زمانیست که گذشتن و رفتن را نشان می دهد و خودش هم به مرور تغییرات را طی می کند و همراه آدم از کودکی تا پیری این تفاوت و تشابه را سپری میکند.
سایه آدم جدانشدنی و شبیه روحیست که در قاب یک جسم میگنجد و پیوسته با آدم در حال حرکت است که می دود و قدم میزند و کاملا تابع شخصیت ماست.
سایه آدم یک حقیقت طوسی رنگ است که با تاریکی ها نامرئی می شود و همیشه همراه ماست و نمیشود آن را دور کرد و نمیشود آن را جا گذاشت اون یک حقیقتی است مرئی که ماهیتش حکایت مبهمی دارد که نمی توانیم فیزیکی بدانیمیش و نمی توانیم خیالی و واهی بدانیمیش که دنبال آدم در جریان زندگی وجود دارد 

" سایه ام "خیس شب هایی بودم که به جزء تو کسی کنارم نبود ولی افسوس که اشک هایم را دیدی ولی برای تسکین دردهایم قصه ای نگفتی و دلیلی نخواسته ای


جناب آقای عدل هاشمی پور شاید " کاندیدای خوبی باشی ولی نماینده ی خوبی نبودی "

" آ " مثل آماده باش

من " طاهر پوریانی نیا " آری دقیقا میشناسی همون که آذر ۱۳۹۳ (درست پنج سال پیش) با مدرک کارشناسی ارشد بارها هوای سرد تهران و هوای گرم اهواز و دهدشت را به وقت جاده ی پرخطر تنگ چویل به دیشموک و به نظم مسافت های تکراری در سایه ی اعتماد جنابعالی اینهمه مدت طی کردم و در آخر فهمیدم که خودکار واقعی اعتمادت و رنگ تماس هایت فقط برای حامیانت می چرخید دریغ از آنکه نماینده و وکیل برای همه بودی و بخواهی به شعار " آمده ام تا مشکلات جوانان را حل کنم و کاری به ت ندارم " را جامه عمل بپوشانی.
عینا می دیدم که جوانان بیکار این شهر و حتی کهگیلویه با طی کردن مسافت هزارکیلومتر و با نیت و آمالی بیشتر از این فرسخ چگونه تحقیر " عدم پاسخگویی و طلبکاری مسئول دفترتون " می شدند و ساعت ها و روزها پشت درب بسته دفترتون در سرمای شمال تهران به جرم انتقام و یا گروگانگیری ی چگونه کلافه و تاوان پس میدادن و جواب تعرفه هایشان را که چهارسال پیش نام شما را ننوشته اند به این صورت میدادی، اما چطور الان همون دفتر و همون مسئول دفتر تا سر کوچه گلریزان قهوه و نسکافه شده تا پذیرای ارباب رجوع باشند.( آیا این انصاف است؟ آیا این جو انتخابات و شوی تبلیغاتی نیست؟ )
" م " مثل می سازمت دیار اما کدام دیار؟ کدام ساختن؟
دیاری که " کهگیلویه " بود و قدمت و عزتش را در میدان عمل فدای بام نفتی گچساران و آبادانی یاسوج کرده ای و قافیه را به دو نماینده دیگر استان باختی، یا دیار من " دیشموک " که چهارسال است که کامبک زده به چهل سال پیش و برای تامین آب شرب از الاغ و بشکه استفاده میکنن و چاه های حفاری شده منتظر ذوب شدن برف و یخ سیبری و روسیه هستند.
" نماینده خوبی نبودی " به این نشان که دیشموک فرزندان رأی اولیی رو از دست داد که اسفندماه بجای مُهر وزارت کشور در صفحه انتخابات شناسنامه هایشان برای همیشه صفحه فوت شناسنامه شان " مُهر مَرگ " ثبت احوال را خورده، کی و کجا یقه ی مسئول یا وزارتخانه ی مربوطه رو گرفتی و یا ندای محرومیت این شهر را فریاد زدی؟ یا پیگیر و دنبال راهکار بوده ای؟
آیا تا بحال در صحن مجلس تریبون گرفته ای و درد نَداریِ زوج چهل ساله ای از این شهر را بازگو کرده ای که کیلومترها مسیر را با موتورسیکلت طی میکنند و یا به روستای دورافتاده ی از این شهر نه برای تبلیغ بلکه برای رؤیت مشکلات و درددلهای اهالی آن قدم گذاشته ای. در عوض جنابعالی برای حفظ امتیاز و لابی وزیر نفت " پنج انگشتی " به بنزین رأی میدهی و صدای مظلومیت کودکان این شهر را که هزینه پوشاک و تحصیل یکسال آنها کمتر از تفریح یک روز کودک سلبریتی های نورچشمی دولت و مالیات گریزهاست را نمیخواهی بشنوی و عکس العمل نشان بدهی.
آری خوب نبودی به این دلیل که در بازی ت هم هرگز نتوانسته ای آن مراوده و بالانس اجتماع-ی را با نیروهای ی شهر بوجود آوری و بجای برگزاری جلسه شورای اداری شهر با صاحبان حقوقی در بخشداری و یا سالن جلسات بعضا در منزل شخصی لیدرتون و با حامیان و طرفدارانتون برگزار میکردید تا بیشتر رنگ و بوی تبلیغات و کاندیداتوری بگیرد نه نمایندگی.
پرستیژ یک نماینده را پائین آوردی به این نشان که وظیفه نمایندگی نظارت بر قانون است ولی صرفا بجای مقننه بودن دنبال عوض کردن و یا حتی جابجا کردن نیروهای فلان اداره بودی که وظیفه رئیس آن اداره است نه مدیرکل و نماینده.
" برند و نمره قابل قبولی " که در این چهارسال میتوان داد گازرسانی به حوزه ی چاروسا و دیشموک بود که منم کتمان نمی کنم و از طرف خودم کمال تشکر و امتنان دارم اما مطمئن باش با گلچین کردن شما برای استخدام نیروهای آن ناروی بزرگی را به جوانان و تحصیلکرده های این بخش خواهی زد و همین یک چراغ سبز دوران چهارساله تون را هم خاموش خواهید کرد.
در پایان علیرغم خنثی بودن مجلس دهم نتیجه میگیریم که مجلس آدم قلدر و حقوقدان می خواهد و پیشنهاد میکنم که برگردید به همون جایی که باهاش رشد کردی (قرارگاه) و قانون اساسی را خوب یاد بگیر و دوباره بیا بهت رأی خواهم داد، حالا بدان که انتخاب وزراء هم شرایط و ضوابطی دارد و من در حیرتم که موقع انتخاب وزراء منصوب شده آراء جنابعالی را کجا باد برد.اما شاید هم این دوره مجلس با قبول شدن هر کاندیدایی از هر حوزه یک وزیر هدیه بدهند هیچ چیزی از قانون ما بعید نیست، پس منتظر بمان

بقلم " طاهر پوریانی نیا"


دوباره کهگیلویه و دوباره بویِ انتخاب
دوباره تنش های بیدار شده از یک چالش و دوباره جولانِ جناح و بازیِ ت. دوباره " دیشموک " و شروع یک " شویِ تبلیغاتی و شعارهای دور از عمل "
کهگیلویه ای که برای نشان دادن قدمت و عزتش باید صفحات تاریخ را بیشتر ورق بزنیم ، چندسالیست که خودش را غرق بازی ت و شعارهای پوپولیستی میبیند که جدال جناح بازی و زدوبندهای ی برایش طعمه کردند،بازی با افکار مردمی که در میدان نبرد اعتماد صادق و راسخ خودشان را نردبان بالا بردن افرادی کردن تا از بالادست به " مجلس سلام دهند " و از وعده های تبلیغاتی و پله هایی که مردم برایشان ساختند " ابزار " یاد کنند، حال شهر ما " دیشموک " هم در این پازل ی مستثنی نیست و خواسته و ناخواسته به شدت تحت تاثیر این " شویِ تبلیغاتی " قرار گرفت و در این آشفته احوال مملکت، مردمان این شهر " بوی بهار آمدن ، هوای سرد بهمن ماه و آماده باش  دادن به عناصر " را درست حال تمداران،مسئولان و بازیگران یِ می دانند که سرنوشت این شهر را دوباره روی ریل ت و سایه تکراری محرومیت رقم زدند و دوباره دویدن روی بخار و نفس کشیدن در غبارِ چاله های " چپ و راست " و سکوی خالی از عمل را یاد گرفتند، دیشموک خواسته ی من و توست، انتخاب من و تو رنگش را تغییر میدهد سزاوار نیست محرومیت کنار این شهر موج بزند و بعضی ها ۹شان گرو ۸شان باشد ولی در پهنه ی افکار ی برای بالا نشاندن کاندیدایی چنان سرگرم سوت و کف ن باشند و یا مزرهای فامیلی را بشکنند که واقعیات زندگیشان را دچار چالش کند، به راستی چه شور و احساسی است که شهرمان اینجور برای به عرش رساندن فردی دلهره و  اضطراب دارد و برای انتخاب کردن نام یکی از صندلی های مجلس اینطور پرپر می زنند و دَم از بوی مهربانی میدهند تا قوه ی آگاهی و انتخاب را فدای قوه ی تخیل و تعصب می کنند؛ آیا نمی بینیم که " مجلس دهم " را چطور خواب بُرد و چه بلایی بر سر مردم مظلوم آورد، مجلسی که وظیفه اش قانون گذاریست چگونه راهرو و پله های " خانه ملت " را به دکان و بازار معاملاتی خودشان تبدیل کردند تا با فروش رأی و امضاء استیضاح، پول آن همه تبلیغات انتخاباتی خود را دوباره به جیب برگردانن و اینگونه افکار مردم را به تمسخر گرفتند.پس بیاییم خودمان را سکوی پرتاپ چنین افرادی نکنیم و اینهمه هوی و هیاهو و گرما و سرمایی که دنبال کاندیدا به خود تحمیل میکنیم را فقط یکبار در راستای قوه تعقل و آگاهی چاله کنیم و به دور از تعصبات قومی انتخاب کنیم، دیشموک را سپر مرزبندی،جناح بازیِ و شکافِ نوعدوستی و روابط خود نکنیم و در کوران تعصبات قومی و قبیله ای به چنگال عقب ماندگی وصل نکنیم و ادارات،نهادها و مشکلات شهرمان را تحت الشعاع وعده های پوچ و شعارهای تکراری و همچنین زدوبندهای ی گره نزنیم.آیا تا به حال نماینده ای برگشت و فریادهای محروم مردان و اندک خواسته های فرزندان این شهر را گوش داد و در صحن مجلس به گوش دولتمردان و مسئولان مربوطه رسانده که اینچنین فضای انتخابات را برای شهرمان سنگین میکنیم .آیا تا به حال نماینده و یا کاندیدایی برای همدردی و یا درک احوال ما  حاضر شده تا مسیر " دیشموک به دهدشت " را به جای خودروی شاسی بلندش با پراید و یا سمند طی کند تا چاله و چوله های مسیر تردد هرروز آنرا ببیند و حال پدری پیری را درک کند که برای تست قند و یا فیزیوتراپی به ناچار راهی بیمارستان دهدشت میشود و یا دلش به حال زن حامله ای بسوزد که برای آزمایش و سونوگرافی باید ماهی یکبار این مسیر را طی کند که اینطور برای فلان کاندیدا و فلان شخص برچسب ناروا به دوست و همنوعمان میچسبانیم، آیا تا به حال با خودمان فکر کرده ایم که چه دلیلی ما را مشتاقانه و مهیج می کند تا در عرصه ی انتخابات و تبلیغات همه چیز را فراموش و یقه ی پسر عاموهایمان را صرفا بخاطر تعصبات کورکورانه پاره کنیم و درست دوماه بعد کاملا پشیمان شویم، آری انتخاب حق همه ی ماست ولی بیاییم واقع بین باشیم و خودمان را به واژه های " از ماست که برماست " و یا " خود کرده را تدبیر نیست " گول نزنیم و شهرمان را در گودالهای ت و شعارهایِ دروغین هُل ندهیم .
" به امید تفکر و اندیشه های برتر" " التماس تفکر " 


بقلم " طاهر پوریانی نیا "


"خانه ی دوست کجا بود، سهراب"
"من به دنبالش گشتم"
ته آن کوچه و آبادی را 
پشت آن شهر خیالی که نشان دادی
من به دنبال همان عطر شقایق هایت 
پی آن تکه ی نان می گشتم
ساعت گیج زمان هم خوابید
راس آن پنجره و رنگ نقاشی هایت
"می نویسند،سکوت اجباراست"
رنگ تزویر و دروغ بیدار ماند
روی این زخم
هیاهوی همه بی هیچ است

ساحل     " طاهر پوریانی نیا "


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها