محل تبلیغات شما

روستای من "الفبا" را به من یاد دادی ولی جغرافیای وجودت را دوربینهای سه بعدی نشان می دهد.صفا و صمیمت را از تو یاد گرفتم ولی تاریخ گمشدن لحظه ها را به رخ میکشد.راه مدرسه را تو بهم آموختی ولی اقتصاد فاصله های تکراری را به تصویر مینشاند

روستای من هر چند صدای جیرجیرکهای شالیزاری نداری اما من سایه های باصفای درخت بلوطت را دوست دارم، هر چند صدای نهر و جویباری نداری اما علف های خشک و گندمزارهای تیرماهت را دوست دارم،هر چند گنجشگها هر صبح برای نبودن باغها صدا نمیکنند اما من آرامشت را دوست دارم

روستای من،تو با گذر تاریخ همپای من بزرگ شدی و از فانوس شبهای بارانیت خاطره ساختی و مشق های شبانه ی مرا خواندی و بازی های کودکانه را به منو همسالانم یاد دادی هرچند دیگر تکرار نمیشود اون "یالایالا بارانی هایی" که شبهای پاییز و زمستان کیسه را به کول جعفر میکردیم و با تق تق زدن دربهای خونه های گِلی از مادران مهربان دِه آرد و قند میگرفتیم و صدای "شاخ گاو چه تیزه      خدا بارون بریزه" طلب باران میکردیم،اما من بارانهای اردیبهشتت را دوست دارم و اون "بازی های محلی" در کنار دوستان، هر چند دیگر تکرار نمی شود آن آرامش و فوتبال بازی های"پرسپولیس و استقلال" بازی کردن با "سیروس و جواد و جعفر و علی و یعقوب و بختیار و سلمان و حافظ" اما من اون کری خوانی ها رو دوست داشتم، هرچند دیگر نیست آن ی های دور آتیش های سر جاده در هوای سرد پاییزت اما من صدای بانگ حسین حسین گفتنت را دوست دارم،هر چند دیگر نیست آن "برف بازی ها" و "آدم برفیهایِ" بالای مدرسه ات که همه با هم جمع میشدیم و ساعتها سرسره بازی میکردیم و موقع برگشت انگار یخ زده بودیم و عصر از برفهای پشت بوم خانه ها "آدم برفی"می ساختیم و آخرش مسابقه برف بازی با گلوله های برف بودچه شیرین بود در آن هوای سرد و یخبندان،درسته که نیست اما من صفای مردمان ایلت را دوست دارم، یادش بخیر نزدیک مهرماه که میشد و بوی ماه مهر و مدرسه و کتاب های نو چه شوقی داشت که کیف مدرسه مان را از گونی آردی درست کنیم و ببینیم مال کی بهتره و کتابهایمان را با پلاستیک و سوزن منگنه تزئین میکردیم و بزرگترها که تجربه دار بودن انجام میدادن و سلیقه هامون را به رخ همدیگه میکشیدیم و مدرسه ها که باز می شد صبحها هر کس که زودتر بیدار میشد می آمد و بقیه را بیدار میکرد و آماده میشدیم و با هم مسافت مدرسه را طی میکردیم و بعدازظهر با هم برمیگشتیم،دیگر تکرار نمیشود آن روزهای خوب،دیگر تکرار نمی شود آن کیف ها و آن مدادها و آن داستانهای کتاب ها.دیگر کمرنگ شد آن صفای با هم رفتن و با هم آمدنها و کمرنگ شد آن رنگ رفاقت هاهر چند که بعضی خاطره هایت برایم بغض شد و تداعی شدنشان سنگین هست برایم اما من صفا و آرامشت را دوست دارم

روستای من نامت حکایت از اجدادیِ ما دارد و خاطراتمان تداعی صداقت و سادگیِ بزرگانمان هست که سالها عاطفه را برروی نَمِد بافته از پشم گوسفندانشان بهمون آموختند و یاددادن که ریا و دغل کاری دروغی بزرگست که نمیشود با آن زندگی کرد و نمیشود با آن کسی را بدست آورد،آموخته ایم روزها سادگی را زیر سقف های گِلی که خاک دستان مهربان نسل ماها بود و فهمیدیم که گرگهای زمانه راه آبادی ما را هم بلد خواهند کرد

طاهر پوریانی نیا

درخواست پیشگیری از پدیده نحس خودکشی در دیشموک

شعر من در وصف روستای دهگرو سفلی-زادگاه من

دهگرو سفلی روستای طولی من

های ,دوست ,ها ,بازی ,مدرسه ,هم ,را دوست ,اما من ,را به ,با هم ,هر چند

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها